۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

هجرانِ یک بغل

آشفتگی موی تو است روح یک غزل

نا قابل است فلب من، با تاری، در بدل



دردی غریبی از دل شعرم شعله ور

تا تو شوی مهاجر هجران یک بغل



باران که روسری بهار بخیه می زند

کم آورد، گیرداگر جای تو در غزل



میمیرم آخ، اگر تو نگیری سراغ من

بانیم نگاه زنده کن یک دل، لا اقل



بربامهای باورم نومید پرکشم

با تو اگر شوم، دگر آزادم ازعجل

۱ نظر:

آژیر گفت...

سلام عزیز وبلاگ شمارا مشاهده کردم واقعا عالی بود.
موفقیت شمارا می خواهم.