۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

هر شمعی به خودش سوخته پر دارد

هر شمعی به خودش سوخته پردارد

تمامی خیالاتم به خودش محور دارد
ترا وزندگی با ترا اندر نظر دارد
تمام دل من ازدرد دوریت پردرد است
ترحم کن کاین زندگانی هم گذر دارد
نمیدانی، نمی خوابم تاژرف سیاه شب ها
همه شبها به سودایم بدونت درد سر دارم
نمیدانم چه سازم تاشود راهی وصال حاصل
که این راه طویل من هزاران کوه کمر دارد
وگرمن شمع گون سوختم درنار زهجرانت
به باور دار که هرشمعی به خودش سوخته پردارد

1386

هیچ نظری موجود نیست: